بازم سلام نازنینم
از روز اول بهم گفتی بهم نزدیک نشو...
باور کن منم نمیخواستم نزدیک بشم...یعنی شناختی ازت نداشتم...یه سریا سعی کردن بشناسوننت،ولی من هرگز نخواستم پشت سر یه نفر دیگه غیبت کنن...ولی وقتی 6 – 7 ماه پیش یکی خواست تورو به من بشناسونه! خیلی خودمو کنترل کردم ه نزنم تو دهنش و با فحش و فلاکت روونه اش نکنم...این عادت خویشتن داری هم از تو موند به یادگار...
نازنینم،این 2 هفته ای بهت پیام نمیدم نه ناامید شدم،نه کسی جات رو گرفته،نه میتونم به کس دیگه ای فکر کنم...هنوز هم امیدمو از دست ندادم...هنوزم تو تنها کسی هستی که توی قلب و ذهنم می تونم تصورش کنم
میتونم تصورت کنم اما دو سری آخرِ دیدنت اصلا خوشگل نبود...چشایی که ذره ای هم برق نمیزد...آدمی که اگه اجبارِ حضور بقیه نبود بعید بود جواب سلام بده... به قول اون شعر که میگه "تو چشات عشقی ندیدم که بشه بخاطرش مرد..." چشات برقِ همیشگی رو نمیزد ولی من حاضر بودم همونجا برات بمیرم...
گل من، اون روزی که بهت نزدیک شدن یه آدم دختر باز نبودم،خودتم بهتر از هرکسی میدونی نزدیک شدنم به تو برای این نبوده که حتی لحظه ای کاری کنم که ارزشت یک میلیونیوم چیزی که هستی پایین بیاد.الانم که سعیم رو میکنم تو زندگیت اثری ازم نباشه باز همون آدم،فقط هر روز و هر لحظه که میگذره بیشتر عاشقت میشم و این عادت و وابستگی و چه و چه نیست
"هر جای دنیایی دلم اونجاست"
- ۹۵/۰۸/۰۸